منتــــــظر طلـــــــــــوع

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ

از کاباره تا جبهه

11 دی 1395 توسط منتظــرطلــوع

نویسنده وبلاگ “انسان فرهنگ"نوشت:

اپيزود اول: کاباره
صبح یکی از روزها با هم به” کاباره پل کارون “رفتیم . به محض ورود، نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟

زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!

بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟

اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!!

اپيزود دوم: انقلاب
هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که بر گشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قد، قوت قلبی برای دوستانش بود .

البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می دهد.

ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم.

اپيزود سوم: جنگ
دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است.

تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟

خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا.

ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم….

اپيزود آخر
نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم .

آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟

بچه ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد ،سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم.

کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود.

سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!

اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است

 3 نظر

نامه غواص ها

08 دی 1395 توسط منتظــرطلــوع

نامه غواص ها به مسئولین :

قرار بود ما زیر آبی برویم تا ایران آزاد و سربلند بماند
شما زیر آبی میروید که چه بشود؟؟؟؟
وقتی رفتیم… رییس جمهور در خیابان بهارستان زندگی میکرد
وقتی برگشتیم… رئیس جمهور تا خیابان بهارستان هم به استقبال مان نیامد
وقتی ما میرفتیم شما هم گاهی در جبهه ها به ما سر میزدید
امروز که برگشتیم حتی زحمت نکشیدید در همین تهران به استقبال مان بیایید!

وقتی ما رفتیم تمام ایرانی ها از نخبه و سیاست مدار و پزشک و…. به ایران بازمیگشتند
امروز که برگشتیم دیدیم هر ایرانی که میتواند از کشور فرار میکند!

وقتی ما رفتیم فقط شهید رجایی به آمریکا سفر کرد و آن هم برای دفاع از حقوق ایران و ایرانی
امروز که برگشتیم شنیدیم مد شده مسئولین همراه خانواده به آمریکا سفر میکنند و پای مجسم آزادی عکس سلفی میگیرند!

وقتی ما رفتیم شما هم به ایرانی بودن تان افتخار میکردید
امروز که برگشتیم دیدیدم خیلی از شما اقامت کشورهای غربی را برای خود و خانواده تان گدایی میکنید!

وقتی ما رفتیم وعده ی غذای هیئت دولت، نفری یه بشقاب قیمه بود….
امروز که برگشتیم شنیدیم و دیدیم که سفره های میلیونی پهن میشود!

وقتی رفتیم شما هم مثل ما پایین شهر زندگی میکردید!!!!!
خبری از بنز ضد گلوله نبود
اختلاس حرام بود… در دفترهای تان به روی خلایق باز بود….
خدمت به خلق… افتخار بود!!!!! راستی دروغ هم… نمیگفتید!!!!!!
تنها شباهت رفت و آمد ما در یک چیز بود…
آن روزها بودند کسانی که با ما نمی آمدند و فقط در نمازجمعه شعار جنگ جنگ تا پیروزی سر میدادند
امروز هم که برگشتیم بسیاری غریبه ی ناآشنا دیدیم که ما را به نفع خود مصادره کرده بودند!

انگار قرار بود رفت و آمد ما… فقط برای عده ای… منفعت به بار آورد…
سرتان را درد نمی آوریم…. وقت گرانبهایتان را هم نمیگیریم
کلام آخر اینکه
قرار بود ما زیر آبی برویم تا ایران آزاد و سربلند بماند
شما زیر آبی میروید که چه بشود؟؟؟؟
دشمن… سر ما را زیر آب نگه داشت تا غرور ایرانی را خدشه دار کند
مراقب باشید وقتی زیر آب هستید… مبادا خدا… گلویتان را فشار دهد…
فردا که ما با ملت ایران رو در رو شویم… خواهیم گفت: شرمنده ایم… نفسم.. توانم و قدرتم همینقدر بود…

شما که امروز با مادران و پدران ما مواجه نشدید اما
فردا که با خود ما مواجه شوید… چه پاسخی خواهید داد؟؟؟؟
دیدار به قیامت….

#سلام_بر_غواصان_شهید

 1 نظر

آجرک الله یا صاحب الزمان

18 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

ازما زمینیان به شما آسمان سلام
مولای دلشکسته، امام زمان سلام

این روزها هزار و دو چندان شکسته‌ای
حالا کجای روضه بابا نشسته‌ای

شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) تسلیت باد.

آجرک الله یا صاحب الزمان

 نظر دهید »

زیارتنامه

17 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) تسلیت باد.

فرازی از زیارت امام_حسن_عسکری (علیه السلام)

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ الْحُجَجِ،
سلام بر تو اي حجت حجتها،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا هادِيَ الاُْمَمِ
سلام بر تو اي هدايتگر امتها،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ النِّعَمِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْبَةَ الْعِلْمِ،
سلام بر تو اي صاحب نعمتها،سلام بر تو اي گنجيه دانش،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ الْحِلْمِ،
سلام بر تو اي كشتي بردباري،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبَا الاِْمامِ الْمُنْتَظَرِ الظّاهِرَةِ لِلْعاقِلِ حُجَّتُهُ،
سلام بر تو اي پدر امام مورد انتظار، آن امامي كه برهانش براي خردمند آشكار،

وَالثّابِتَةِ فِي الْيَقينِ مَعْرِفَتُهُ، الْمُحْتَجَبِ عَنْ اَعْيُنِ الظّالِمينَ،
و شناختنش در عرصه يقين ثابت است، آنكه از ديد ستمكاران پوشيده،

وَ الْمُغَيَّبِ عَنْ دَوْلَةِ الْفاسِقينَ،
و از دسترس دولت بدكاران پنهان است،

وَالْمُعيدِ رَبُّنا بِهِ الاِْسْلامَ جَديداً بَعْدَ الاِْنْطِماسِ،
بزرگواري كه پروردگارمان دين اسلام را به وسيله او پس از نابودي دوباره تازه گرداند،

وَ الْقُرْآنَ غَضّاً بَعْدَ الاِْنْدِراسِ،
و قرآن را پس از كهنگي بازآورد،

اَشْهَدُ يامَوْلايَ اَنَّكَ اَقَمْتَ الصّلوةَ،
من گواهي مي ‏دهم اي مولايم كه تو نماز را بپا داشتي‏

وَ آتَيْتَ الزَّكاةَ، وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ،
و زكات پرداختي،و امر به معروف و نهي از منكر نمودي،

و َدَعَوْتَ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ . . .
و مردم را به راه خدا،با حكمت و موعظه پسنديده دعوت كردي . . .

مفاتیح الجنان

 1 نظر

تشرف به محضر ولی عصر(ارواحنافداه)

17 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

از آیت الله حاج محمّد جواد أنصارى همدانى
سؤال شد:
چه وقت انسان حضور
صاحب الزّمان مي رسد؟!
فرمودند: در وقتيكه حضور و غيبتش
براى انسان تفاوت نداشته باشد.

کتاب روح مجردص514

 نظر دهید »

زائر قبر شهید

17 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

هر هفته با احمد آقا به زیارت مزار شهدا می رفتیم. یکدفعه سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی شناختم.
همانجا نشستیم فاتحه ای خواندیم. اما احمدآقا حال عجیبی پیدا کرده بود.
در راه برگشت پرسیدم: «احمدآقا این شهید را می شناختی؟» پاسخ داد: «نه.» پرسیدم: «پس چرا سر مزار او آمدیم؟» اما جوابی نداد. فهمیدم حتما یک ماجرایی دارد. اصرار کردم.
وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: «اینجا بوی امام زمان (عج) را می داد. مولای ما قبلا به کنار مزار این شهید آمده بودند.»
البته می گفت: «اگه این حرفها را می زنم فقط برای این است که یقین شماها زیاد شود و به برخی از مسائل اطمینان پیدا کنی. و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی.»

برگرفته از کتاب عارفانه

 نظر دهید »

اسطوره

17 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

سی سال جلوتر از سنش بود. اول انقلاب با اینکه اول دبیرستان بود می‌گفت: آمریکا برای جوانان ما برنامه ریزی کرده. ما هم باید برای جوانان خودمان برنامه فرهنگی داشته باشیم.
این نوجوان مسئول انجمن و بسیج بود. با سن کم برای همکلاسی ها اردو برگزار میکرد.
ویژگی های عجیبی داشت. نماز شب او مثال زدنی بود. نور چهره اش نتیجه همین عبادت ها بود.
در جبهه نیز کار فرهنگی را رها نکرد. بسیاری از رزمندگان اخراجی را جذب و از آنها رزمندگان دلاور تربیت میکرد.
روزهای آخر در منطقه فاو همراه با نیروها حماسه آفرید.
او از نحوه شهادت خود خبر داشت. اتفاقات روز آخر را لحظه به لحظه پیش بینی کرد!!
حمید هاشمی مزد زحمات خالصانه خود را با شهادت دریافت کرد.

(نوجوان پنجاه ساله)

 نظر دهید »

منتــــــظرِطلــــــــــوع

مهدویت امام زمان (عج)

تدبر در قرآن

آیه قرآن

آمار

  • امروز: 621
  • دیروز: 1069
  • 7 روز قبل: 2538
  • 1 ماه قبل: 3486
  • کل بازدیدها: 101808

لینک های مفید

  • سایت مدرسه فاطمه الزهرا{سلام الله}قم
  • صفحه فرهنگی مرکز آموزش های غیر حضوری
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس