منتــــــظر طلـــــــــــوع

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ

لطیفه

12 بهمن 1395 توسط منتظــرطلــوع

به بهلول گفتن:
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
ﮔﻔﺘند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟؟

⚜

 نظر دهید »

پند

28 دی 1395 توسط منتظــرطلــوع

هرچه هوا سردترشد
لباست راضخیم تر میکنی
تاسرمابه تو نفوذنکند!

هرچه جامعه ات فاسدترشد،
تولباس تقوایت راضخیم تر کن
تادرتو نفوذنکند.

وهرگزنگو
محیط خراب بود
منم خراب شدم!

✍استادقرائتی

 نظر دهید »

بشارت_مسیح_به_اسلام

20 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ

و خاطرنشان ساز زمانی را که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی‌اسرائیل! من فرستاده‌ی خدا به سوی شما بوده و توراتی را که پیش از من آمده است تصدیق می‌کنم، و به پیغمبری که بعد از من می‌آید و نام او احمد است، مژده می‌دهم. اما هنگامی که آن پیغمبر (احمدنام) همراه با معجزات روشن و دلائل متقن، به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادوی آشکاری است.(،صف،آیه 6)

حضرت عیسی (ع) رسول خداست، او را خدا نخوانید.

در تربیت الهی کلاسهای متعددی وجود دارد که هر کلاس مقدمه کلاس بعدی و هر استاد تصدیق کننده استاد قبلی است.

اسلام کاملترین ادیان است، زیرا بشارت در مورد چیز بهتر و کاملتر است .

در نزد اولیای خدا، به جای حسادت، بشارت است. و لجاجت عنصری است که باعث می شود نه بشارت های قبلی کارساز باشد و نه نشانه های موجود.

در معرفی افراد آن گونه عمل کنید که هیچ ابهامی باقی نماند.

تفسیر نور ،ج9، سوره صف ، ص610

 3 نظر

داستان_آموزنده

20 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

داستان_آموزنده

اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟»

ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: «ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.»

ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: «ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.»

ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: «ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!»

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: «به اين دو کاسه نگاه کنيد. اولي از طلا درست شده است و درونش سم است و دومي کاسه‌اي گلي است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟»

شاگردان جواب دادند: «از کاسه گلي.»

استاد گفت:
«ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمي هم همچون اين کاسه است. آنچه که آدمي را زيبا مي‌کند درونش و اخلاقش است. بايد سيرتمان را زيباکنيم نه صورتمان را.»

و قرآن کریم چه زیبا فرموده

يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَىٰ ذَٰلِكَ خَيْرٌ ذَٰلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُون
َ
ﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩم ! ﻣﺎ ﻟﺒﺎﺳﻰ ﻛﻪ ﺷﺮﻣﮕﺎﻫﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ ، ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻰ ﻓﺎﺧﺮ ﻭ ﮔﺮﺍﻥ ﻛﻪ ﻣﺎﻳﻪ ﺯﻳﻨﺖ ﻭ ﺟﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ، ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻳﻢ ؛ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻘﻮﺍ [ ﻛﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﻰ ﻫﺎﻯ ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ ﺑﺎﺯﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ ] ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ، ﻭ ﺍﻳﻦ [ ﻟﺒﺎﺱ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺍﺑﺪﻯ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ ] ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍﺳﺖ ، ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﻣﺘﺬﻛﺮ [ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ]ﺷﻮﻧﺪ .(اعراف- 26)

 نظر دهید »

رهایی از وسوسه

15 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

حکایت دچار شدن به وسوسه و شبهات:

این کلمه حکایتی از حالت دیرین این کمترین «حسن حسن زاده آملی» است.
روزگاری بدان دچار بودم،و آن این که:

در اثنای تدرّس و تعلّم علوم عقلی و صحف عرفانی دچار وسوسه های سخت سهمگین و دژخیم و بدکنشت و بد سرشت در راه تحصیل اصول عقاید حقه به برهان و عرفان شده ام،و آزرده خاطری شگفت از حکمت و میزان که از هر سوی شبهات گوناگون به من روی می آورد.
ریشه این شبهات و وسوسه ها از ناحیت انطباق ظواهر شرع انور ـ علی صادعه الصلوه و السلام
با مسائل عقلی و عرفانی بوده است،که در وفق آنها با یکدیگر عاجز مانده بودم،و از کثرت فکرت به خستگی و فرسودگی موحش و مدهش مبتلا گشته ام،و از بسیاری سؤال از محضر مشایخم,آن عالمان دین به حق،در سمای علم سیاره و ثوابت والا گهر مرا بیم جسارت و ترس اسائه ادب و خوف ایذاء خاطر و احتمال بدگمانی می رفت.
این وسوسه چنان که گفتیم،موجب بدبینی به علوم عقلی،و سبب بیزاری از منطق و حکمت و عرفان شده است.

و لکن به رجاء اینکه « لعلّ الله یحدث بعد ذلک أمرا » در درسها حاضر می شدم و راز خویش را ابراز نمی کردم،و از تضرّع و زاری اعاظم حکماء در نیل به غهم مسائل اندیشه می کردم،مانند صاحب اسفار در مسأله « اتحاد نفس به عقل فعّال »و استفاضه از آن که فرمود: «و قد کُنّا ابتهلنا إلیه بعقولنا و رفعنا إلیه أیدینا الباطنه لا أیدینا الداثره فقط،و بسطنا أنفسنا بین یدیه و تضرّعنا إلیه طلباً اکشف هذه المسأله و أمثالها…..».

لطف الهی و رهایی از وسوسه:

تنها چیزی که مرا از این ورطه هولناک هلاک،رهایی بخشید لطف الهی بود که خویشتن را تلقین می کردم به اینکه:
اگر امر دایر شور بین نفهمیدن و نرسیدن مثل تویی و بین نفهمیدن و نرسیدن مثل معلّم ثانی ابونصر فارابی و شیخ رئیس ابوعلی سینا و شیخ اکبر محیی الدین عربی و استاد بشر خواجه نصیرالدین طوسی و ابوالفضائل شیخ بهایی و معلّم ثالث میر داماد و صدر المتألّهین محمد شیرازی،آیا شخص مثل تو به نفهمیدن و نرسیدن اولی است یا آن همه استوانه های معارف؟

و همچنین خودم را به یک سو قرار می دادم،و اکابر دیگر علم را که از شاگردان بنام آن بزرگان بودند،و نظائر آنان را به سوی دیگر و سپس همان مقایسه را پیش می کشیدم و به خودم تلقین می کردم،تا منتهی شدم به اساتیدم که به حق وارثان انبیاء و خازنان خزائن معارف بوده اند ـ رفع الله تعالی درجاتهم ـ
که باز خودم را به یک جانب و آن حاملان ودائع علم و دین را به جانبی،و همان مقایسه و تلقین را اعمال می کردم و تو اولایی به نفهمیدن یا این مفاخر دهر؟
نظیر مطالبی را که علامه شیخ بهایی درباره شیخ اجل صدوق که قائل به سهو النبی شده است،فرموده است:
هرگاه امر دایر شود بین سهو رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و سهو صدوق،صدوق اولی تر بدان است.

مقدمات نگاشتن رساله ی قرآن, برهان و عرفان ازهم جدایی ندارند:

از این مقایسه قدری آرام می گرفتم،تا بارقه های الهی چون نجم ثاقب بر آسمان دل طارق آمد،و در پناه ربّ ناس از وسواس خنّاس نجات یافتم «ففاض پمّ فاض» ،«حاشی الشریعه الحقه الإلهیّه البیضاء أن تکون أحکامها مصادمه للمعارف الیقینیّنه الضروریّه،و تبّاً لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنّه »
و چون در رحمت رحیمیّه به روی ما گشوده شده است،به علم الیقین بلکه به عین الیقین و فراتر به حقّ الیقین مطالب سهل ممتنع عقلی و عرفانی را رموزی یافته ایم که پی برده ایم اشارات به کنوزی اند.
آنگاه رساله ای وجیز و عزیز در یک مقدمه و ده فصل در این موضوع که «قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند» نوشته ایم،و همین موضوع را نام آن نهاده ایم،و مکرّر به طبع رسیده است.

جان به لب رسید تا جام به لب رسید:

آری به آسانی نادانی به دانایی نمی رسد،و بسیار سفر باید تا پخته شود خامی..

شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

لذا در الهی نامه ام گفته ام: «الهی جان به لب رسید تا جام به لب رسید ».و نیز در غزلی که در دیوانم مسطور است در این باب گفته ام:

دولتم آمد به کف،با خون دل آمد به کف
حبّذا خون دلی دل را دهد عزّ و شرف

یوسفم تحصیل دانش گشت و من یعقوب وار
از فراقش کو به کو،کوکو ببانگ یا اسف

گر نبودی لطف حق از گریة شام و سحر
دیدگانم بی شک اینک بود در دست تلف

جوهر نفس ارنه روحانیّه السوس است پس
طالب اصلش چرا شد با دو صد شوق و شعف

لوحش الله صنع نقاشی که از ماء مهین
پرورد درّ یتیمی را بدامان خزف

و از اینگونه گفتار به نظم و نثر بسیار داریم،و نیز در پیرامون همین کلمه مطالبی در درس پنجم «دروس اتحاد عاقل به معقول» داریم که متمّم یکدیگرند.
___________________
تازیانه سلوک/صفحه۶۵
حضرت علامه حسن زاده ی آملی روحی فداه

 نظر دهید »

کشکول

15 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

در تفسیر «روح البیان» آمده است که:

●شخصی از زهاد، معروف بود که اسم اعظم دارد. مریدی به اصرار زیاد، تقاضای تعلیم اسم اعظم را نمود. چون اصرارش بسیار شد، استاد برای تفهیم او فرمود:

●«فردا اول آفتاب به در دروازه‌ی شهر برو و آن چه را که مشاهده کردی برایم نقل کن»؛ مرید ، صبح به در دروازه‌ی شهر رفت و قدری توقف نمود.

●دید پیرمردی ضعیف با پشته‌ی هیزمی بر دوش، از بیرون شهر وارد و منتظر مشتری شد. ناگاه یکی از مأموران سلطان برای خرید هیزم حاضر شد و با پیرمرد درگیر شد و با چوبی بر سر و صورت او زد که خون جاری شد، پس هیزم را به زور برداشت و پولی هم به پیرمرد نداد!

●مريد با ناراحتی نزد استاد رفت و جریان را نقل کرد.

●استاد پرسید: «اگر تو اسم اعظم داشتی، در آن وقت چه کار کردی؟»

●گفت: «فوراً  اسم اعظم را می‌خواندم و مأمور را هلاک می‌کردم!»

●فرمود: «آن پیرمرد استاد من است! که اسم اعظم دارد، اما با وجود آن قدرت، ظلم را متحمل شده و بر او حتی نفرین ننمود!»

#استاد_كميلی
(كشكول المطالب؛ دفتر اول)

 نظر دهید »

داستان_حضرت_امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام

15 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

✅يك خلاف ، پنج نوع مجازات !

اصبغ بن نباته كه يكى از اصحاب حضرت اميرالمؤمنين ، علىّ عليه السلام است حكايت كند:
روزى عمر بن خطّاب نشسته بود كه پرونده پنج نفر زِناكار را نزد او آوردند تا حكم مجازات هريك را صادر نمايد.
عمر دستور داد تا بر هريك ، حدّ زنا اجراء نمايند.
امام علىّ عليه السلام كه در آن مجلس حضور داشت ، خطاب به عمر كرد و فرمود: اين حكم به طور مساوى براى چنين افرادى صحيح نيست و قابل اجراء نمى باشد.
عمر گفت : پس خود شما هر حكمى را كه صلاح مى دانى صادر و اجراء نما.
امام علىّ عليه السلام اظهار داشت : بايد اوّلين نفر اعدام و گردنش زده شود، دوّمين نفر سنگسار گردد، سوّمين نفر صد ضربه شلاّق بخورد، چهارمين نفر پنجاه ضربه شلاّق و پنجمين نفر را تعزير يعنى ، مقدارى شكنجه نمايند.
عمر و حاضرين در مجلس ، از صدور چنين حكمى بسيار تعجّب كرده ؛ و علّت اختلاف مجازات را براى يك معصيت جويا شدند؟ اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرمود: شخص اوّل مشرك بود و حكم مرد زناكار مشرك با زن مسلمان اعدام است .
شخص دوّم مسلمان بود ولى چون همسر داشت ، زناى او محصنه بوده است و مى بايست سنگسار شود.
شخص سوّم نيز مسلمان بود، و چون ازدواج نكرده بود، حدّ آن صد ضربه شلاّق است .
شخص چهارم غلام و عبد بود و حدّ او نصف حدّ افراد آزاد مى باشد.
و شخص پنجم ديوانه است و بر ديوانه حدّ جارى نمى گردد؛ بلكه بايد او را تعزير و شكنجه نمايند.

وسائل الشّيعة : ج 28، ص 64، ح 16، تهذيب شيخ طوسى : ج 10، ص 50، ح 188.

 نظر دهید »

تربیت_قرآنی_کودکان_قبل_از_بلوغ

15 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ۚ مِّن قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاءِ ۚ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّكُمْ ۚ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ ۚ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! باید بردگان شما و همچنین کودکانتان که به حدّ بلوغ نرسیده‌اند (هنگام ورود به اطاقهای خواب همسران) در سه وقت اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح، و در نیمروز هنگامی که لباسهای خود را در می‌آورید، و بعد از نماز عشاء. این سه وقت (ویژه‌ی خلوت)شماست. بعد از این سه وقت بر شما و آنان گناهی نیست بدون اجازه وارد شوند.  ایشان دور و بر شما در رفت و آمدند و شما نیز دور و بر ایشان در رفت و آمدید. این گونه (صریح و روشن) خداوند آیه‌ها را برای شما توضیح و تبیین می‌کند و خداوند بس آگاه و کاربجا است. (آیه 58)

مسئول احکام دین به فرزندان ، والدین مؤمن هستند.

محل خواب والدین، اگر جدا از فرزندان باشد، نیاز به اذن دارد.

کودکی و بردگی بهانه ای برای شکست حریم دیگران نیست.

مرد باید در طول شبانه روز، اوقاتی را به همسر خود اختصاص دهد.

حتی فرزندان نابالغ باید احکام خانواده را بدانند و مراعات کنند.

ادامه دارد…

تفسیر نور ،ج6، سوره نور ، ص210

 نظر دهید »
  • 1
  • 2

منتــــــظرِطلــــــــــوع

مهدویت امام زمان (عج)

تدبر در قرآن

آیه قرآن

آمار

  • امروز: 1204
  • دیروز: 1069
  • 7 روز قبل: 2538
  • 1 ماه قبل: 3486
  • کل بازدیدها: 101808

لینک های مفید

  • سایت مدرسه فاطمه الزهرا{سلام الله}قم
  • صفحه فرهنگی مرکز آموزش های غیر حضوری
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس