عارفانه
03 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع
شبلی و نانوا شبلی مرد عارفی بود که شاگردان زیادی داشت، وحتی مردم عامه هم مرید او بودند، وآوازه اش همه جا پیچیده بود، روزی #شبلی به شهری سفرمیکند،گرسنه بود برای گرفتن یک قرص نان به نانوایی میرود و چون غریب بودو لباس مندرسی پوشیده بود نانوا بهش نان نداد، مردی آنجا بود و شبلی را شناخت به نانوا گفت: این مرد را میشناسی، گفت: نه، گفت: این شبلی بود، نانوا گفت: وای من از مریدان اویم، دوید یدنبال شبلی، که آقا من میخوام با شما باشم، شاگرد شما باشم، شبلی قبول نکرد، نانوا گفت: اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را شام میدهم، شبلی قبول کرد، وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: یه سوال دارم، گفت بپرس، گفت دوزخ یعنی چه؟ شبلی جواب داد: #دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای_خدا، یک نان به شبلی ندادی، ولی برای رضایت دل شبلی یک آبادی را شام دادی!!