شعرمهدوی
30 آذر 1395 توسط منتظــرطلــوع
کنار پنجره ی انتظار بنشینم
که شاید از تو خبر آید و رخت بینم
من از تمامی گل های باغ سبز دلم
همیشه یک سبد از نرگس تو می چینم
اگر سوال بپرسند ز مذهبم گویم
که عشق مهدی صاحب زمان بود دینم
چه سرّی است چه رازی است بین دل ها که
غروب جمعه ی هر هفته سرد و غمگینم
به جز تو با چه کسی درد دل کنم گویم
که از خطا و گناهان چقدر سنگینم
بیا که بی تو شب غصه ها سحر نشود
بیا که آمدن توست رمز تسکینم
میان هر تپش قلبم این نماهنگ است
بیا که زندگی بی حضور تو ننگ است
علی اکبر حائری
اللهم عجل لولیک الفرج